شهید جمشیــد ابــراهیـمی رستمی

جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران

شهید جمشیــد ابــراهیـمی رستمی

جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران

شهید جمشیــد ابــراهیـمی رستمی

آنچه ملاحضه می فرمائید در مورد شهید والا مقام جمشید ابراهیمی رستمی از شهدای دانش آموز شهرستان بهشهر می باشد که به همت اعضای جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران پژوهش و ارائه شده است . انشاءالله مورد قبول قرار گیرد.
نام پدر : محمد علی
تاریخ تولد : 1344/06/04
تاریخ شهادت : 1362/01/22
محل تولد : بهشهر
گلزار شهدای رستمکلا بهشهر
نحوه شهادت : ترکش خمپاره
محل شهادت : جفیر
منتظر نظرات و پیشنهادات و اطلاعات شما هستیم.

بايگاني

طرح لایه باز فتوشاپ وصیت نامه و زندگی نامه شهید جمشید ابراهیمی رستمی

شهید جمشید ابراهیمی رستمیشهید جمشید ابراهیمی رستمی

شهید جمشید ابراهیمی رستمی

 

 

میثم میثم
۲۲ دی ۹۶ ، ۱۲:۳۶ موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰ نظر
میثم میثم
۰۹ دی ۹۵ ، ۲۳:۵۸ موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰ نظر

جهت دریافت و مشاهده صفحات روی آن ها کلیک نمائید ....

آثار دانش آموزی جشنواره همکلاسی

دریافت
عنوان: شهید جمشید ابراهیمی رستمی
حجم: 94.3 کیلوبایت
توضیحات: شهید جمشید ابراهیمی رستمی
دریافت
عنوان: شهید جمشید ابراهیمی رستمی
حجم: 35.7 کیلوبایت
دریافت
عنوان: شهید جمشید ابراهیمی رستمی
حجم: 40.3 کیلوبایت

نماهنگ شهدای رستمکلا بهشر

شهید جمشید ابراهیمی رستمی


میثم میثم
۰۹ دی ۹۵ ، ۱۹:۵۸ موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰ نظر
میثم میثم
۰۹ دی ۹۵ ، ۱۹:۴۸ موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰ نظر

جهت دریافت و مشاهده صفحات روی آن ها کلیک نمائید ....

شهید جمشید ابراهیمی رستمی
شهید جمشید ابراهیمی رستمی
شهید جمشید ابراهیمی رستمی
شهید جمشید ابراهیمی رستمی
شهید جمشید ابراهیمی رستمی

((  بسم الله الرحمن الرحیم  ))

زندگی نامه شهید جمشید ابراهیمی

در سال 1344 ، چهارم شهریور کودکی چشمانش را به روی دنیا گشود . نام این نوزاد را جمشید نهاند . جمشید در زمانی به دنیا آمد که مادرش در بستر بیماری سختی قرار داشت . پنج سال اول عمرش را در آغوش مادر بیمارش گذراند و بعد از این که مادرش رهسپار دنیای دیگری شد سرپرستی او به طور کلی به عهدة پدرش افتاد. او هم به عنوان پدر و هم به عنوان مادر تمام امور تربیتی او را زیر نظر گرفت تا جمشید قدم به سن هفت سالگی گذاشت و راهی مدرسه شد .

درس خواندن را دوست داشت و از بودن در کنار دوستانش احساس رضایت می کرد . حدوداً هشت ساله بود که تربیت او قسمت شده و نامادریش همچون مادری سرپرستی او را بر عهده گرفت . جمشید دو برادر و یک خواهر بزرگ تر از خود داشت . یک برادر کوچک تر که نام هر یک به ترتیب سنی از این قرار است :  پرویز مصیب فاطمه  حسین و از نامادریش نیز دو برادر و یک خواهر که آنها نیز به ترتیب سنی عبارتند از : شهریه رضا سعید که سعید کوچک ترین برادر عضو خانواده است .

نام این پسر را ابتدا کریم الله گذاشته بودند . کریم الله اسمی بود که پدربزرگ جمشید انتخاب کرده بود . در هر حال اسم اصلی و شناسنامه ای او را جمشید گذاشتند . او پسری بسیار مهربان و خوش برخورد بود . خوش زبانی او باعث محبوبیتی خاص در بین همگان شده بود .

جمشید ، پسر درشت هیکل ، سفید چهره با چشمان روشن و  گیرایی بود که چهرة او را بیش از پیش روحانی و مظلوم نشان می داد . موهای تیره رنگش مردانگی و جذابیت بیشتری به او می داد .

این جوان حضور فعالانه ای در بسیج و جامعه داشت . اوایل انقلاب با وجود سن کم در تمام راهپیمایی ها شرکت                می کرد و به محض این که می شنید در فلان مکان بر علیه رژیم شاه فلان کار را می کنند با ذوق و شوق فراوان به آن مکان می رفت و به شرکت کنندگان آن کمک می کرد .

جمشید پسر شوخ مزاجی بود که همیشه لبخند به لب داشت . علاقة شدیدی به تسبیح و انگشتر داشت . به خاطر همین همواره بر انگشتش انگشتری با نگین بزرگ قرار می داد و یک تسبیح هم بر دست داشت . به نظافت و سر و وضعش خیلی رسیدگی می کرد و همة روزها با وجود سردی و گرمی هوا با آب گرمی که نامادریش برایش می آورد در هوای آزاد خود را می شست . صبح ها در و همسایه با صدای نماز و قرآن او بلند می شدند و تمام وقت سعی می کرد که اول وقت نمازش را بخواند .

در سن 16 سالگی برای اولین بار رهسپار جبهه شد و در تاریخ 28/9/60 در کرخة نور اهواز شرکت داشت و بعد از حدود سه ماه در تاریخ 9/12/60  به منزل بازگشت و وارد بسیج شد و در همین بسیج با نامزدش آشنا شد. جمشید به ظاهر و زیبایی توجهی نداشت و ملاک برای او زیبایی طینت و باطن بود .

بعد از مراسم خواستگاری در 30 اسفند 1361 همسرش به عقد او درآمد . مدتی در کنا رهمسر بود و دوباره به شلمچه رفت . تاریخ اعزام او در 19/4/61 بود . با وجود این که پدر و دیگر اعضای خانواده از او درخواست کرده بودند که کمی دیرتر برود گفت : پدر جان اگر بدانی جبهه چگونه جایی است، همین حالا با من می آمدی و رهسپار جبهه             می شدی . در عملیات رمضان شرکت کرد . دوباره در تاریخ 7/7/61 به دیارش برگشت .

جمشید دوستان زیادی داشت که همه  را با دل و جان دوست داشت . علاقه او به نامادریش به قدری بود که کسی باور نمی کرد این دو مادر و پسر واقعی نیستند .

جمشید بعد از راهنمایی وارد دبیرستان شد تا سال دوم اقتصاد خواند اما روح ماجراجو و حق طلب او اجازه  نمی داد که درس بخواند در حالی که دوستانش در جبهه مشغول جنگ بودند .

او از دنیا جز درستی و ایمان چیزی نیاموخت و همة زیبایی های دنیا را در چارچوب جبهه و نبرد با کفر مشاهده نمود .

آنقدر عاشق خدا بود و ایمان و صداقتش فراوان که با وجود داشتن نامزد نمی توانست در خانه بماند و در 25/10/61 به جبهه رفت و حدود دو ماه و خرده ای در جبهه بود .

می گفت جبهه بوی مخصوصی دارد . خورشیدش جور دیگری نور می افشاند . اصلا من معتاد جبهه هستم . بار آخری که رهسپار می شد گویی می دانست که دیگر به خانه بر نمی گردد .

آن شبِ آخر تمام وقت با سعید که در گهواره خوابیده بود بازی کرد و برایش لالایی خواند . به نامادریش  می گفت : سید خانم برایم چای درست کن و سیده نیز برایش چای دم کرد و تخم مرغ نیمرو کرد . به هنگام خوردن گفت : سید خانم ، سعید و حمید را انقلابی بار بیاور و مواظب آنها باش . این آخرین تخم مرغی است که من در این خانه می خورم .

به یاد دارم روزی را که من 5 ساله بودم جمشید به همراه دوستش محمدعلی کنار سکوی خانه ایستاده بودند . به محض دیدن من گفت : آبجی بیا اینجا . من به طرفش رفتم . مرا در بغل گرفت و گفت : چادر گرفتی مبارکه . بعد چادرم را درست کرد و گفت : ببین خواهر من چقدر قشنگ چادر بر سر می کند .

آه که دنیا چقدر بی ارزش است . دنیا اصلا مورد اعتماد نیست . همیشه چنگالش دنبال کسانی است که در صداقت و ایمان و جوانمردی سرمشق و الگو هستند و آنان را در کام خود فرو می برد . در آخرین لحظات به مادرم گفت : به همسرم سر بزن و فیلمهایش را به مادربزرگم داد و گفت : اگر برگشتم که هیچ ولی اگر نیامدم عکس های مرا چاپ کنید و مرا فراموش نکنید .

در همان روزها اعلام کرده بودند که چه کسانی به مکه خواهند رفت . اتفاقاً مادربزرگ من هم رهسپار مکه بود. جمشید به مادربزرگم گفت : ننه سوغاتی ما فراموش نشود . اگرچه من نیستم که برای من سوغاتی بیاوری .

جمشید در حدود 3/2/62 به شهادت رسید . این طور که دوستانش می گفتند ، صبحدم بعد از نماز خواندن از سنگر بیرون آمد و بالای تپه ای مشغول نگاه کردن طلوع خورشید شد . دوستانش به او گفتند : جمشید گویا   می خواهی به جای صبحانه تیر بخوری و او در پاسخ گفت : بوی تیر شهادت هزار بار بهتر از صبحانه ای است که شما برایم درست کرده اید . در همان هنگام که خورشید پرتو نورانی خود را در دشت جبهه می گشود تیری بر پشت گردن این جوان خورد .

در حالی که بر زمین می غلطید گفت : خداحافظ دنیا ؛ خداحافظ بابا ...

او از این دنیا پر گشود در حالی که قرار بود بعد از آمدنش مراسم عروسی را برپا کنند و راهی جبهه شود ، اما تابوت گلگون او را به گورستان بردند و او را در قبر گذاشتند .

جمشید به آسمان ها رفت ، در حالی که تازه هفده سالگی را تمام کرده بود و تازه طعم زندگی را درک کرده بود و شیرینی و تلخی روزگار بر او تازه معلوم گشته بود .

از خدا می خواهم جای همة شهیدان را در کنار انبیاء قرار دهد و برادر رشید مرا نیز در بهشت با پاکان و امامان همشنین کند . هم اکنون جای او که در قلبش جز صداقت و دوستی و ایمان چیزی نبود در کنار ما خالی است اما خوشحالیم که در بهشت برین دوستی و صداقتش آشکار خواهد شد .

او همچو شیری در نبرد با کفار می جنگید و مانند آهویی دوست داشتن را برای خود هجی می کرد .

والسلام 

 -------------------------------------------------

 (( وصیتنامه شهید جمشید ابراهیمی ))

اِنفِروا خَفافاً و ثِقالاً و جاهَدوا بِاَموالِکُم و اَنفُسَکُم فِی سَبیلِ ا... ذلِکُم خَیرٌ لَکُم اِن کُنتُم تَعلَمُون .

برای جنگ با کافران ، سبک بار و مجهز بیرون شوید و در راه خدا با مال و جان جهاد کنید ... این کار برای شما بسی بهتر خواهد بود اگر مردمی با فکر و دانش باشید .           ( توبه 41 )

ای برادران و خواهران ،  من سربازم ، سربازی که از دشت های سرسبز شمال گرفته تا هوای گرمسیر خوزستان ، آمده ام که به جهانیان ثابت کنم که اسلام فرزندانی دارد که از مکتبش و از ناموسش دفاع کند . بله سربازم ، سربازی که می خواهد پرچم اسلام را در جهان به اهتزاز در آورد تا با خون خودم این مزدوران آمریکایی را بیرون کنم و در ضمن به برادران بسیج و سپاه اشاره می کنم ؛ شما بازوی مسلح ولایت فقیه و سربازان اسلام هستید و در خاطره ها یاد سربازان صدر اسلام را زنده می کنید . پس باید به وظیفۀ خطیری که دارید آگاه باشید و آن صیانت از اسلام عزیز است . در این راه باید شب و روز برای رضای خداوند و حراست از دین خدا تلاش کنید . همۀ ما مدیون خون این رهبر و این انقلاب هستیم و باید که این انقلاب را به اقصی نقاط دنیا صادر کرده و مقدمۀ ظهور حضرت مهدی (عج) را فراهم آوریم .

مادرم ، ما در اینجا می بینیم که مادران شهدا به جبهه می آیند و ما را تشویق می کنند ولی بعضی از مادرها وقتی که بچه هایشان می خواهند به جبهه بیایند جلوی آنها را می گیرند ، چرا بعضی از مادرها اینطورند ؟ ولی متأسفانه من که مادری ندارم که بیاید به جبهه ، رزمندگان اسلام را تشویق کند و نه مادری دارم که جلوی  بچه هایش را بگیرد ولی در هر صورت از مادران شهدا تقاضا می کنم که رزمندگان را تشویق کنند و اگر تشویق نکنند کافران و دشمنان اسلام خیلی خوشحال می شوند .

برادران و خواهران بسیجی و سپاهی و مردم بهشتی شهر ، اینک کار بدینجا رسیده . ما عازم کربلای خونین در عصر خود هستیم تا لبیک به فرمودۀ امام گفته باشیم . من که در این دنیای فانی غیر از چند قطره خون ناقابل

 تحفۀ ارزنده ای ندارم تا به پیشگاه خدای تبارک و تعالی ارزانی دارم . چه خوب است که این قطرۀ خون در کربلای عصر فانی سبیل الله ریخته شود . شاید این چند قطره خون آلوده به گناه خط بطلانی باشد بر اعمال و کردار ناپسندانه ای که در حال حیات از من عاصی سر زده است و تنها یک سفارش از قلب داغدیده و رنج آور خود به ملت قهرمان که باید بعد از ماه ها وارث این خون ها باشند دارم و آن این است که ای دلاوران ، ای متدینین ، ما روز قیامت در پای محشر از شما نخواهیم گذشت اگر کشتی پر تلاطم و موج شکن انقلاب عظیم اسلامی را به ساحل سعادت و نجات پابرهنگان و درماندگان و مظلومان تاریخ در مقابل ظلم و تعدّی ظالمان نرسانید . ما از شما شِکوه خواهیم کرد اگر خون ماها را در راه منافع شخصی و رفاه و آسایش خود و میل به اهداف شرک آمیز و دغل باز و امیال غیرشرعی خود آلت دست و ملعبه قرار دهید و بدانید که مسئولیتی بس سنگین و دشوار بر دوش دارید تا این که این رسالت عظیم الهی را به سرمقصد وعده داده شده اش برسانید . شما را به خدا کی می توانید امامی مثل پیر اژدرافکن چون خمینی بیابید ؛ کی می توانید مسئولیتی همچون ابوذرها و سلمان ها که الان بر ما حکومت می کنند به چنگ آرید . شما را به خدا بیایید از این پاک باختگان که خدا را گواه می گیریم در مائده الهی هستید بر ما اطاعت کنید تا این که خدا از شما و از ما راضی گردد . و خدای ناکرده نباشید از آنانی که نفرین و ناله جانگداز مادران عزیز از دست رفته گریبان شما را بگیرد و همیشه ندای سیدالشهداء(ع) را به یاد داشته باشید که بر جبهۀ کفر فرمود : اِن لَم یَکُن لَکُم دین فَکونُوا اَحراراً فِی دُنیاکُم. اگر شما را به جهان دین و آئینی نیست، لااقل مردم آزاده به دنیا باشید .  و در خاتمه از پدر و نامادریم و برادرم پرویز و مصیب و خواهر فاطمه و از برادرزنم و از وابستگانم و دوستانم خواهش دارم در بدرقۀ من هیچ گونه ناراحتی و گریه نکنید و در ضمن از همسرم خواهشی که دارم هیچ گونه ناراحتی و گریه نکن که این به خواست خدا بود که سرنوشت شما این طور بود . پدرم مرا ببخش هرچند  که  فرزند خوبی برای شما نبودم .

نمازم را آقای جباری بخواند و مکان دفنم در تکیه امام باشد . من شناخت اسلام و دین و آزادگی را از برادر بزرگ که معلم دینی من بود از آقای عبداللهی آموختم .

خداحافظ جمشید ابراهیمی                                                                                  والسلام

 

 

 

 

 

 

میثم میثم
۰۹ دی ۹۵ ، ۱۹:۴۱ موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰ نظر

جهت دریافت و مشاهده صفحات روی آن ها کلیک نمائید ....

لینک سایت جنگ و درنگ 

شهید جمشید ابراهیمی رستمی


شهید جمشید ابراهیمی رستمی

شهید جمشید ابراهیمی رستمی

شهید جمشید ابراهیمی رستمی

شهید جمشید ابراهیمی رستمی

شهید جمشید ابراهیمی رستمی

شهید جمشید ابراهیمی رستمی

شهید جمشید ابراهیمی رستمی

شهید جمشید ابراهیمی رستمی

شهید جمشید ابراهیمی رستمی

شهید جمشید ابراهیمی رستمی


میثم میثم
۰۹ دی ۹۵ ، ۱۹:۳۹ موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰ نظر